خرید آسان و آسوده

سایت های مورد نیاز شما

اگر نیاز به اطلاعات مختلفی دارید به سایتهای زیر رجوع کنید.

۱۳۸۷ خرداد ۲۸, سه‌شنبه

گلچینی از کشکول شیخ بهائی(قسمت پانزدهم)

سخن عارفان و پارسايان
يكى از اصحاب حال ، روزى به يارانش مى گفت : اگر به ورود به بهشت و گزاردن دو ركعت نماز مخير مى شدم ، گزاردن دو ركعت نماز را بر مى گزيدم او را گفتند: چگونه ؟ گفت : زيرا كه در بهشت به حظ خود مشغول خواهم شد و در گزاردن دو ركعت نماز، به حق پرورگار خويش .
حكاياتى از عارفان و بزرگان علم و دين
در احياء آمده است كه : عارفى شبلى را به خواب ديد و او را پرسيد كه : خداوند با تو چه كرد؟ گفت : با من ستيزه كرد؛ تا نوميد شدم . پس چون نوميديم را ديد، مرا در رحمت خود فرو برد.
حكايات متفرقه ، كوتاه و خواندنى
كسى ، صاحب كمالى را در خواب ديد، و از حالش پرسيد. و او خواند: به حساب ما رسيدند. پس آنگاه ، منت گذاردند و ما را آزاد ساختند. آرى ، شيوه شهر ياران با بندگان خود چنين است ، كه با آنان مدارا كنند.
عبدالملك بن مروان به هنگام مرگ ، از كاخش ، گازرى را كه لباس هاى شسته شده را به زمين مى زد، نگاه كرد و گفت : اى كاش من لباسشو بودم ! و عهده دار خلافت نشده بودم ! پس سخنش به (ابو حازم ) رسيد و در پاسخ گفت : سپاس پروردگار را كه آنان را در مرتبه اى قرار داد كه چون مرگشان فرا رسيد، آرزوى آن كنند كه در مقامى باشند كه ما، در آنيم و چون مرگ ما فرا رسد، آرزو نكنيم كه در مقام آنان باشيم .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
معاذ بن جبل گفت : پيامبر را گفتم : مرا به كارى آگاه كن كه به بهشتم برد! و از آتش دوزخ دور دارد. رسول (ص ) گفت : از كار بزرگى سؤ ال كردى . اما بر كسى كه آن را انجام دهد دشوار نيست . خدا را بندگى كن ! و هيچ چيز را انباز او قرار مده ! و نماز به پا دار! و زكاة بده ! و در ماه رمضان روزه بگير و حج خانه خدا را به جاى آر! پس آنگاه گفت : خواهى ترا به درهاى خير هدايت كنم ؟ گفتم : آرى اى فرستاده خداوند! گفت : روزه همچمون سپرى است و صدقه آتش خطاكارى ها را خاموش مى كند. همچنانكه آب ، آتش ‍ را فرو مى نشاند. نماز انسان در دل شب ، شعار نيكوكارانست . سپس اين آيه را برخواند: (تتجافى جنوبهم عن المضاجع ...) سپس گفت : خواهى تو را به اساس هر كار و ستون استوار و نقطه اوج آن آگاه كنم ؟ گفتم : آرى اى فرستاده پروردگار! گفت : پايه آن اسلام است و ستون استوار آن نماز و نقطه اوج آن جهاد در راه خدا است سپس گفت : خواهى تو را به اساس كلى آن را آگاه كنم گفتم آرى اى فرستاده خدا گفت : اين را در اختيار خود بگير و به زبانش اشاره كرد. گفتم : آيا ما را به آنچه گوييم باز خواست كنند؟ گفت : اى معاذ! مادرت به عزايت بنشيد! جز اينست كه مردمى كه به رو، يا دماغ در آتش افتد، درو شده زبانهاى خود بوده اند.
حكاياتى از عارفان و بزرگان علم و دين
زاهدى گفته است : نماز سى ساله خود را كه در صف نخست نمازگزاران ، به جا آورده بودم ، به ناچار، به قضا برگرداندم . از آن روى ، كه روزى به سببى درنگ كردم و در صف نخست ، جايى نيافتم . پس در صف دوم ايستادم . اما خود را بدين سبب ، از ديگران شرمسار ديدم ، و پيشى گرفتم و به صف نخست آمدم و از آنگاه دانستم كه همه نمازهايم ، آلوده به ريا و آگنده از لذت توجه مردم به من بوده است و اين كه ببينند كه من ، از پيشگامان كارهاى نيك بوده ام .
سخن حكيمان و دانشمندان و مشاهير و...
بزرگى گفته است : (عزلت ) بدون (عين ) علم ، (زلت ) (يعنى لغزش ) است و بدون (زاء) زهد، علت (يعنى بيمارى ) است .
از سخنان بزرگمهر: دشمنان با من دشمنى كردند. اما، دشمنى را دشمن تر از نفس خود نديدم .
و نيز گفته است : با دلاوران و درندگان ستيزيدم و هيچ يك از آنها چون دوست بد بر من چيره نشدند.
و نيز گفته است : از همه گونه غذاهاى لذيد خوردم و با زنان زيبا روى همبستر شدم و هيچيك را لذيذتر از تندرستى نيافتم .
و نيز گفته است : صبر زرد را خوردم و شربت تلخ را آشاميدم . اما هيچيك را تلخ ‌تر از نيازمندى نيافتم .
و نيز گفته است : با همانندان خود كشتى گرفتم و با دلاوران پيكار كردم . اما هيچيك از آنها، چون زن بد زبان ، بر من پيروز نشد.
و نيز گفته است : تيرها و سنگها به سوى من رها شد و هيچيك را سخت تر از سخن بدى كه از دهان بستانكار بيرون آيد، نيافتم .
و نيز گفته است : از مال اندوخته هاى خود صدقه ها دادم و هيچ صدقه اى را سودمندتر از رهبرى يك گمراه به راه راست نيافتم .
و نيز گفته است : از نزديكى به پادشاهان و بخشش هاى آنان شادمان شدم اما، هيچ چيز برايم نيكوتر از رهايى از آنها نبود.

گلچینی از کشکول شیخ بهائی(قسمت چهاردهم)

حكاياتى كوتاه و خواندنى
چون ليلى در گذشت ، مجنون به قبيله او آمد و نشانى گور او پرسيد. امّا او را نشان ندادند مجنون خاك هر گور بوييد، و از آن گذشت تا خاك گور ليلى بوييد و آن را شناخت و اين شعر خواند:
مى خواستند كه گور او را از عاشقش پنهان دارند. امّا بوى خاك گور او بر گورش دلالت كرد.
سپس ، آن قدر اين بيت تكرار كرد، تا در گذشت و در كنار ليلى به خاكش سپردند.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
زنى باديه نشين ، بر كنار گور پدر ايستاد و گفت : اى پدر! عوض نبودن ترا از خداوند خواهم خواست و در سوگ تو از پيامبر خدا(ص ) پيروى مى كنم . سپس گفت : پروردگارا! بنده تو، تهيدست است ، و بى نياز از آن چه كه در دست بندگان تست و مستمند بدانچه در اختيار تست ، بر تو وارد شد. اى بخشنده ! تو، تنها پروردگارى هستى كه آرزومندان به درگاهش فرود مى آيند و نيازمندان از فضل او بى نياز مى شوند و گناهكاران در وسعت رحمت او آرام مى گيرند. پروردگارا! مهمانخانه رحمت تو، محلّ پذيرايى مهمانان تست و بهشت تو، جايگاه آسايش ‍ آنانست . سپس بگريست و به راه خود رفت .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از امام زين العابدين بن حسين (ع )
چون به بلايى دچار شدى ؛ براى آن صبر كن ! صبرى همچون صبر دور انديشانه بزرگواران . از گرفتارى هاى خود به مردم شكايت مبر! چه ، شكايت پروردگار مهربان خود را به مردم نا مهربان برده اى .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
يكى از حكيمان گفته :
در شادى و غم ، احوال خويش را بر نكوهش گر و بيوفا آشكار مكن !. كه ترحّم دوستان تلخست ؛
همچنان كه سرزنش دشمنان .
حكاياتى از عارفان و بزرگان
جنيد را پس مرگ به خواب ديدند و او را پرسيدند كه : پروردگارت با تو چه كرد؟ گفت آن اشارت پريد و عبارات نابود شد و دانش ها از ياد رفت و آن رسم ها به كهنگى گراييد و جز چند ركعت نمازى كه در شب خواندم ، سودمند نيافتاد!
سخن عارفان و پارسايان
(ابراهيم ) خواص گفت : محبت ، محو خواست هاست و سوختن همه صفات و نيازها.
ترجمه اشعار عربى
از يكى از شاعران :
(اى نكوهش گر!) به نكوهش بيفزاى ! و يا از نكوهش باز ايست ! كه مرا آزمندى آرامش نيست . من ، از عشق شكوه نمى كنم . گر چه با من كرده است ، چنانكه كرده است . قدر من در خوارى منست ، كه در عشق به عزت و افتخار رسيده است . آن كه در عشق ، زيبايى ها را گرد آورد، و به كمال برسد، همچون ماهى ست ، كه از روشنى آن ، ماه شب چهاردهم طلوع نمى كند و هربار كه نام او به ميان آيد، تكاپو در شب آغاز مى شود. و بى اميدان از عشق او برمى خيزد و به تكاپو مى افتند.
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
عشق ، جذب دل هاست به نيروى مغناطيس زيبايى و كيفيت اين جذب ، به اندازه ايست كه هيچ بيانى ، توانايى آن را ندارد. و از آن ، به عباراتى تعبير مى شود، كه بيشتر، آن را مى پوشاند. مانند (زيبايى ) كه درك شدنى است ، اما به وصف نمى گنجد و يا همچون (وزن شعر) است .
سخن عارفان و پارسايان
يكى از عرفا چه نيكو گفه است !: كسى كه محبت را توصيف كند، آن را نشناخته است و عبدالله بن اسباط قيروانى كه - خدا او را پاداش نيك دهد! - چه نيكو گفت ! كه : با همه اين اوصاف ، اگر عشق را وصف كردى ، آن را نشناخته اى .
حكايات كوتاه و خواندنى
از (صفدى ) پرسيدند درباره اين سخن قيس (كه مى گويد):
(هنگامى كه نماز مى گزارم ، تو را به ياد مى آورم و (آنگاه ) نمى دانم كه دو ركعت نماز گزارده ام يا هشت ركعت .) و اينك ! مناسبت ميان (دو) و (هشت ) چيست ؟ گفت مثل اين است كه از زيادى خطا و مشغولى انديشه ، ركعت ها را به انگشت مى شمرده . سپس مبهوت شده و ندانسته است كه آيا انگشت هاى بسته را نماز گزارده است ؟ يا انگشت هاى باز را؟ و مى گويم - خداوند، صلاح (صفدى ) را پاداشى نيك دهد! بدين پاسخ زلال كه داده است ، از طبعى كه رقيق تر از سحر حلال است و لطيف تر از خمر آميخته به آب زلال . اگر چه ، مى دانيم كه قيس ، چنين قصدى نداشته است .
حكاياتى از عارفان و بزرگان
سرىّ سقطى گفت : از (رمله ) به سوى (بيت المقدس ) مى رفتم . گذرم به سرزمينى سر سبز افتاد كه در آن آبگيرى بود. نشستم و از گناه خوردم و آب نوشيدم و به خود گفتم اگر در دنيا حلالى خوردم يا نوشيدم . همين بود. ناگاه شنيدم كه هاتفى مى گويد: يا سرىّ! مخارجى كه تو را به اينجا رسانده است ، از كجاست ؟
سخن عارفان و پارسايان
(قثم ) زاهد گفت : راهبى را در بيت المقدس ديدم ، كه مردم بر او گرد آمده اند. به او گفتم : مرا وصيّتى كن ! گفت : همچون مردى باش ! كه از درندگان به وحشت افتاده و خائف و ترسانست . مى ترسد كه اگر غفلت كند، بدرندش يا اگر آرام گيرد، پاره پاره اش كنند. شب او، شب ترسنا كيست ، هر چند كه فريب خوردگان ، در آن آرام گرفته اند و روزش ، روز غم انگيزيست ، هر چند كه بيكارگان در آن ، خوشحالند. سپس بازگشت مرا ترك كرد. به او گفتم . بيش از اين بگوى !
گفت : تشنه به جرعه اى آب قناعت .
ترجمه اشعار عربى
از (ابن العدوى ) درباره كسى كه خلاف عهد كرده است :
و ديروز وعده ديدار دادى و ديدار نكردى و من با خاطرى پراكنده شب را به روز آوردم . مرا دلى ست در اشتياق . و اشكى كه در نسيم ديار دوست مى ريزد و انديشه اى كه (آيا خواهد آمد؟)
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
شيخ مقتول (سهروردى ) در يكى از مصنفاتش گفت : بدان ! كه تو، به زودى به مكافات كارها و گفتارها و انديشه هايت خواهى رسيد. و بزودى ، صورتى روحانى از هر يك از حركات تو، چه عملى باشد، چه گفتار و چه انديشه اى ، ظاهر خواهد شد. اگر آن حركت ، عقلى بوده است ، به صورت فرشته اى پديد مى آيد، كه در دنيا به همنشينى با او لذت مى برى و در آخرت تو را به نور هدايت ، رهبرى مى كند. و اگر آن حركت ، شهوانى يا غضبانى بوده است ، از آن صورت ، شيطانى پديد آيد كه در زندگى ، به تو آزار مى رساند و در آخرت حجابى مى شود و مانع ملاقات تو با نور پروردگار مى گردد.
حكايتى از عارفان و بزرگان
چون ذوالنون مصرى به اختضار افتاد، او را گفتند: چه خواهى ؟ گفت : خواهم كه پيش از آن كه بميرم ، حتى به يك دم خدا را بشناسم . گفته اند كه ذوالنون از مردم (نوبه ) بود و در سال 245 وفات يافت .
معارف اسلامى
در حديث آمده است كه : در محضر پروردگار صبح و شام نيست .
معارف اسلامى
محدثان گفته اند: منظور از اين كه (علم پروردگار حضورى ست ) و همانند دانش ما، به گذشت و حال و آينده متصف نيست ، ايشان آن را به ريسمانى تشبيه كرده اند، كه هر تكه از آن ، به رنگى ست و كسى آن را از پيش چشم مورى بگذراند. در اين صورت ، مور، به سبب ضعف بينايى ، هر دم رنگى مى بيند، كه مى گذرد و رنگ ديگرى به جاى آن مى آيد. بدين سان ، براى او، گذشته و حال و آينده اى پديد مى آيد. بر خلاف كسى كه ريسمان در دست اوست . پروردگار كه مثل اعلاى دانايى است ، همانند آن كسى است كه ريسمان در دست اوست و دانش ما، همانند دانش مور است

گلچینی از کشکول شیخ بهائی(قسمت سیزدهم)

حكاياتى كوتاه و خواندنى
بارى ، گوسفندان غارتى ، با گوسفندان كوفه مخلوط شد. يكى از زاهدان از خوردن گوشت خوددارى كرد و پرسيد: ميش چند سال عمر كند؟ گفتند: هفت سال . و او هفت سال از گوشت خوردن خوددارى كرد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از وصيت سليمان نبى : اى بنى اسرائيل ! جز پاكيزه مخوريد! و جز پاكيزه مگوييد!
سخن عارفان و پارسايان
پارسايى مى گفت : اگر گرده نان حلالى مى يافتم ، مى سوزندام و مى سائيدم و گردش مى كردم ، تا بيماران را بدان ، درمان كنم .
سخن عارفان و پارسايان
جنيد به (شيخ علىّ بن سهل اسفهانى ) نوشت : از پيرت - عبداللّه محمدبن يوسف البناء - بپرس : بر كار او چه چيز غالب است . على بن سهل پرسيد و عبداللّه پاسخ داد: خدا.
سخن عارفان و پارسايان
از سخنان سمنون محب : آغاز پيوند بنده به خدا، دورى اوست از نفسش ‍ و آغاز دورى بنده از خدا، پيوستن اوست به نفسش .

گلچینی از کشکول شیخ بهائی(قسمت دوازدهم)

فرازهايى از كتب آسمانى
محقق تفتازانى در (شرح كشاف ) پيرامون اين آيه : (و اذ قيل لهم تعالو الى ما انزل الله ) (و چون به ايشان گفته شد كه به حكم خدا و رسول باز آييد - سوره 4 - آيه 61) گويد: بنى حمدان پادشاهى بودند كه چهره هايشان زيبا بود و زبان هاشان فصيح و دست هاشان بخشنده و (ابو فراس ) در بلاغت و بزرگوارى و اسب سوارى و دليرى ، يگانه آنان بود. چنانكه صاحب بن عباد گفت : شعر، به پادشاهى شروع شد و به پادشاهى ختم . يعنى : امرى القيس و ابو فراس . او در ادب سر آمد بود و به كمال رسيده بود. در يكى از جنگ ها به اسارت روميان در آمد و سروده هاى روزگار اسارت او در لطافت و رقت معنى ، مشهور است . و از آنهاست كه از شنيدن (قوقو) كبوترى بر درختى بلند در نزديكى خود سرود:
مى گويم و كبوترى در نزديكى من مى نالد. اى همدم ! آيا از حال من آگاهى ؟
اى پناه عشق من ! اميد! كه هيچگاه ، به بلاى هجران دچار نيايى ! و هيچگاه غم ها بر تو نتازد! اى همدم ! روزگار ميان من و تو به انصاف رفتار نكرد. بيا! تا غم هايمان را بخش كنيم .
آيا گرفتار مى خندد؟ آزاد شده مى گريد؟ غمگين خاموش ؟ و خاطر آسوده اى مى نالد؟
من از تو، به گريستن سزاوارترم . ليكن اشك من ، در رويدادهاى روزگار، بهايى گزاف دارد.
شعر او در اينجا به پايان مى رسد و منظور از استشهاد آن ، واژه (تعالى ) به كسر لام است كه درست آن (تعالى ) به فتح لام است .

گلچینی از کشکول شیخ بهائی(قسمت یازدهم)

حكايات متفرقه ، كوتاه و خواندنى
جاحظ گفت به همراه (محمد بن اسحاق بن ابراهيم موصلى ) بودم و او، از سامراء به بغداد مى رفت . و آب دجله در نهايت زيادى بود. با هم در كشتى نشستيم . محمد دستور داد، باده آوردند و نوشيديم . سپس دستور داد تا در ميان ما و كنيزكانش پرده اى آويختند و به آنان دستور خواندن داد.و يكى از آنان خواند:
روزها به جدايى و سرزنش مى گذرد. روزگار بر ما مى گذرد و ما را خشمگين مى كند.
نمى دانم : آيا من اين ويژگى دارم و يارانم چنين اند.؟
سپس ساكت شد و كنيزك ديگر خواند:
به عاشقان رحمى كنيد! بويژه آنان كه ياورى ندارند.تا كى بايد آنها از هم دور بمانند و مهجور؟ و از دوستان آزار بينند، به جفايى كه برآنان مى رانيد.
پس ، يكى از آنان گفت : اى بد كاره ! پس چه مى كنيد؟ و او گفت : چنين كنند و آنگاه ، دست در پرده زد و دريد و همچون ماه تابيد و خويش را به دجله در انداخت .
بر بالاى سر محمد، غلامى رومى ايستاده بود، با چهره اى زيبا و بادبزنى در دست ، كه او را باد مى زد. او نيز خويش را به دجله افكند و چنين خواند:
بعد از تو، بقا را فايده اى نيست . و مرگ ، بهترين رازدار عاشقانست .
و با آب دست در آغوش كردند و كشتيبانان در پى آن دو، خويش در آب افكندند.اما نجات آن دو ميسر نشد و آب ، آنان را در ربود و رفتند كه خدايشان بيامرزاد.!
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
زمخشرى گفته است :
دانش ، ويژه پروردگار بخشنده است و جز او در نادانى هاى خويش فرو مى روند خاك را با دانش ها پيوندى نيست ، او مى كوشد، تا دريابد، كه نمى داند.
ترجمه اشعار عربى
امام رازى گفت :
سرانجام كار عقل ها، پايستگى ست و سعى جهانيان به گمراهى مى انجامد.
از درازى عمر، جز قيل و قال بهره ديگرى نتوانيم برد
روح هاى ما، در تن هامان اسيرند و نتيجه دنيا آزار و بيچارگى ست

گلچینی از کشکول شیخ بهائی(قسمت نهم)

گفته اند، كه : در پيشگاه امام رضا(ع ) سخن از (عرفه ) و (مشعر) رفت و آن حضرت فرمود، هيچكس در اين كوه ها نمى ايستد، جز اين كه دعاى او پذيرفته مى شود. اما، مؤمنان دعاى آخرتشان پذيرفته مى شود و كافران ، دعاى دنياشان .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
از ابن مبارك پرسيدند كه : تا كى مى نويسى ؟ و او گفت : ممكن است كه كلمه اى را كه به حالم سودمند باشد، ننوشته باشم و به قلمم آيد.
گزيده اى از كتابها و تاءليفات
ابن جوزى در كتاب (صفوة الصّفا) در گزارش رويدادهاى سال 645 هجرى گفته است كه : در اين سال ، در بصره ، طاعونى روى آورد كه همگان را كشت و مدت آن ، چهار روز بود. در روز نخست هفتاد هزار كس را كشت . در روز دوم ، هفتاد هزار و يك تن را و در روز سوم ، هفتاد هزار و سه تن را و در روز چهارم ، همگان مرده بودند، جز تنى چند.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
عبدالله گفت : (روزى ) پيامبر خدا(ص ) مربعى ترسيم كرد و در ميان آن ، خطى كشيد كه تا بيرون آن مربع آمد، و در كنار آن خط، خطهاى كوچك ديگرى كشيد. و گفت : آيا مى دانيد كه اين ، چيست ؟ گفتيم : پروردگار و پيامبرش بهتر دانند. گفت خط ميانه ، آدمى ست و خطهاى پيرامون مربع ، مرگ اند، كه او را در ميان گرفته اند و اين خطهاى كوچك ، ناخوشى هايى هستند كه پيرامون اويند، و او را آسيب مى رسانند. و اگر اين يكى از خطا كند، آن ديگرى به او گزند مى رساند. و آن خط بيرون از مربع ، آرزوى آدمى ست .
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
ابن اثير،- مجدالدين ابو السعادت - صاحب (جامع الاصول ) و (النهايه در حديث ) از بزرگانى بود كه در نزد پادشاهان منزلت فراوان داشت . و سرپرستى كارهاى مهمى با او بود. تا كه بيمار شد و دست و پايش از كار باز ماند. و خانه نشين شد و كارهاى خود را ترك گفت و از آميزش با مردم دورى جست . اما بزرگان همچنان به خانه اش آمد و شد داشتند و برخى از پزشكان نيز به ديدنش مى رفتند و عهده دار بهبود او بودند. تا اين كه پزشكى به ديدنش آمد و به بهبودى نزديك شد. ابن اثير او را مبلغى زر داد و گفت به راه خويش برو! اما دوستان و يارانش او را به نكوهش گرفتند و گفتند: نمى گذارى تا تندرست شوى . ابن اثير گفت : هنگامى كه تندرستى خويش بازيابم ، به كارم فرا خوانند، و به ناچار، بپذيريم . ليكن ، تا بدين حالتم ، شايسته آن كارها نيستم . و از اين رو، اوقات من صرف كامل كردن خودم و مطالعه كتاب مى شود. و در كارهايى وارد نمى شوم كه انگيزه خوشنودى آنانست . اما ناخوشنودى پروردگار را در پى دارد. و روزى نيز به ناچار مى رسد. پس ، رهايى از آن كارها را برگزيد تا به دانش آموختن بپردازد، و به سبب دورى از منصب ها، در آن مدت ، كتاب (جامع الاصول ) و (النهايه ) و چيزهاى ديگر را تاءليف كرد.
تفسير آياتى از قرآن كريم
در (تفسير نيشابورى ) درباره اين كلام وحى در سوره (جاثيه ) كه فرمايد:(و سخر لكم ما فى السموات و ما فى الارض جميعامنه ان فى ذالك لايات لقوم يتفكرون ) (يعنى و تمامى آن چه كه در آسمان ها و زمين است ، همه را مسخر شما ساخت . در اين كارها، براى مردم با فكرت ، آيات قدرت خدا كاملا پديدار است - سوره 45-آيه 13) آمده است كه :(ابو يعقوب نهرجورى ) گفت : خدا، جهان هستى و آنچه در اوست را مسخر تو قرار داد، تا هيچ چيز تو را تسخير نكند و مسخر كسى باشى كه جهان را تو كرد.پس ، كسى كه در عالم هستى ، چيزى را مالك شد، و زيبايى دنيا او را گرفتار خويش ساخت ، نعمت خدا را انكار كرد و نعمت هاى او را ناسپاس مى شود. در حالى كه خدا او را آزاد آفريده است تا بنده او باشد. اما او بنده هر چيز ديگر شده ، به بندگى خدا نمى پردازد.
حكايات پيامبران الهى ، معصومين (ع )
از امام صادق (ع ) نقل شده ، كه بينوايى به نزد پيامبر آمد. و مرد ثروتمندى در حضور رسول (ص ) بود. مالدار، جامعه خويش از بينوا در كشيد. پيامبر (ص ) گفت : چه چيز تو را بر آن داشت ؟ آيا ترسيدى كه بينوايى او، ترا نيز در گيرد؟ يا بى نيازى تو به او بچسبد؟ ثروتمند گفت : چون چنين فرمودى ؛ چون چنين فرمودى ؛ نيمى از دارايى من از آن او باشد. آنگاه پيامبر به مرد بينوا گفت : آيا از او مى پذيرى ؟ و تهيدست گفت : نه : گفت چرا؟ گفت از آن مى ترسم ، كه چنان شوم كه او شده است .
حكاياتى از عارفان و بزرگان علم و دين
گفته اند كه : در كوهى از لبنان ، زاهدى ، دور از مردم ، در غارى مى زيست . روزها روزه مى داشت و هر شب براى او گرده نانى مى رسيد؛ كه نيمى از آن را به هنگام گشودن روزه مى خورد و نيم ديگر را به هنگام سحر. و اين حال ، روزگارى دراز پاييد، و مرد از كوه به زير نيامد، تا اين كه چنين شد، كه در شبى از شب ها، نان از او برگرفته شد و گرسنگى شدت يافت و خواب از چشم زاهد رفت . پس نماز گزارد و آن شب را در اميد خوردنى ، بيدار ماند، تا گرسنگى بدان دفع كند. اما غذايى نرسيد.
در پايين آن كوه ، روستايى بود كه ساكنان آن ، بر دين عيسى بودند و هنگامى كه بامدادان زاهد به نزد آنان رفت و خوردنى خواست ، پيرمردى از آنان ، دو گرده نان جوين او را داد. زاهد دو گرده نان را گرفت و به بسوى كوه روانه شد. و در خانه آن پيرمرد، سگى بود لاغر و به بيمارى گرى دردمند. كه به زاهد در آويخت و بر او بانگ كرد و به دامن جامه او آويزان شد.
مرد زاهد، يكى از آن دو نان را به سگ داد، تا از او دست بردارد. سگ نان را خورد و بار ديگر به زاهد در آويخت و عوعو كرد و زوزه كشيد. زاهد نان ديگر را جلوى او انداخت . سگ نان را خورد و براى سومين بار به زاهد در آويخت و زوزه خود را بلندتر كرد و دامن جامه او را به دندان گرفت و پاره كرد.
زاهد گفت : سبحان الله ! من ، سگى از تو بى حياتر نديده ام . صاحب تو دو نان بيشتر به من نداده است ، و تو هر دو را از من گرفته اى . اين زوزه و عوعو و جامه دريدنت چيست ؟
آنگاه پروردگار، سگ را به سخن آورد. و گفت : من بى حيا نيستم . در خانه اين مسيحى پرورده شدم . گوسفندانش را نگهبانى مى كنم ، خانه اش را پاس مى دارم . و به لقمه نانى يا پاره استخوانى كه به من مى دهد؛ بسنده مى كنم ، و چه بسيار كه مرا از ياد مى برند و روزها گرسنه مى مانم . گاه ، او، براى خود نيز چيزى نمى يابد. با اين همه ، خانه اش را رها نمى كنم . از آن گاه كه خود را شناخته ام ، به در خانه بى گانه اى نرفته ام . و شيوه من ، همواره اين بوده است ، كه اگر غذايى يافته ام ، شكر كرده ام و اگر نه ، شكيبا بوده ام . اما تو، همين كه يك شب گرده نانى از تو قطع شد، بردبار نبودى و چنان شد كه از در خانه روزى دهنده بندگان به خانه مردى مسيحى آمدى . از پروردگار خويش ، روى برتافتى و با دشمن رياكارش در ساختى . حالا، بگو! كدام يك از ما بى حياست ؟ من ؟ يا تو؟
زاهد همين كه چنين ، شنيد، دست خويش به سر كوفت و بيهوش به زمين افتاد.
خر (ابو حسن بن جزاز) مرد و يكى از دوستانش به او نوشت :
خر اديب مرد و به ياران گفتم : خر مرد و آن چه بايد از دست برود، رفت .
آرى ! كسى كه به آبرومندى بميرد، به راحتى مرده است . و خرى كه چون اديب را جانشين داشته باشد، نمرده است .
و (ابن جزاز) در پاسخش نوشت :
چه بسيار مردم نادانى كه مرا مى بينند كه در طلب روزى روانم . مى گويند: مى بينم پياده مى روى و هر پياده اى ، در محنت مى افتد. مى گويم : خرم مرد، تو زنده و پايدار باشى !
عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و...
بناهاى قسطنطنيه به روزگار ما - سال 992 هجرى - به گفته و نوشته يكى از معتمدان : محله هاى مسلمان نشين 2500 كوى . / مسجد محله 4494 در / مكتب خانه 1652 در / ساختمان هاى بلند: 50 بنا / خانگاه ها 150 در / زاويه هاى پيران و زاهدان 285 در / كاروانسراها 418 در / چشمه هايى كه بنا هم دارند 948 چشمه / وضوگاه ها 4985 در / نانوايى ها 395 در / آسيا 585 در / باراندازهاى بزرگ 12 در / گرمابه ها 874 در / كوى هاى نامسلمان نشين : كوى هاى يهوديان 285 كوى / كنيسه ها: 742 در / مناره ها - 55 شمار.
حكاياتى از عارفان وبزرگان علم و دين
چون هنگام مرگ شبلى فرا رسيد. يكى از حاضران گفت : اى شيخ : بگو: لا اله الا الله .
شبلى خواند:
بى شك خانه اى كه تو ساكن آنى ، چراغ نمى خواهد.
ترجمه اشعار عربى
(ابن دقيق ) هنگام سفر، براى (اب نباته ) نوشت :
چه بسيار شب ها كه در انديشه تو، شب تا به صبح رانديم . چشم به هم ننهاديم و آرام نگرفتيم و ياران ، در اين كه چه چيزى شكوه آنان را ناچيز مى كرد و يا مايه آرام آنان بود، به اختلاف سخن گفتند. برخى گفتند: ساعتى رفع خستگى كردند و كسانى ياد تو را آرام بخش دانستند و اين درست است .
ترجمه اشعار عربى
و ابن نباته در پاسخ گفت :
در پناه نگهدارى خدا، سفر بيابان را به پايان برسانى و به تندرستى بازگردى . اگر ممكن بود كه روى پلك هاى من گام نهى ، آنها را فرش راهت مى ساختم . اما، دورى تو، چشم هاى مرا مجروح ساخته است و تو جز راه درست نمى روى .

گلچینی از کشکول شیخ بهائی(قسمت دهم)

لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
از (ابن اسير) احوال مردى را پرسيدند كه چون قرآن بر او خوانند بيهوش شود گفت ميان ما و او پيمان ! كه او بر ديوار بيشانند و تمامى قرآن از آغاز تا انجام را بر او فرو خوانند. اگر فرو افتد، چنانست كه او دعوى مى كنند.
ترجمه اشعار عربى
خدا پاداش نيك دهد كسى را كه گفت :
اگر بدانى كه چه مى گويم ، مرا معذور مى دارى و اگر بدانم چه مى گويى ، تو را سرزنش نمى كنم اما، نمى دانى كه چه مى گويم ، و مرا سرزنش مى كنى و من ، مى دانم كه نادان هستى و ترا معذور مى دارم .
حكايات متفرقه ، كوتاه و خواندنى
در (حياة الحيوان )، زير كلمه (كبك ) آمده است كه : يكى از سران (كرد) بر سفره يكى از اميران ، مهمان شد و بر آن سفره ، دو كبك بريان نهاده بود. كرد، كبكها را نگريست و خنديد. و چون امير از سبب خنده اش پرسيد، گفت : به روزگار جوانى بر سوداگرى ، راه زدم ، و چون خواستم كه او را بكشم ، زارى كرد. اما زارى او بى فايده بود مرد، چون مرا مصمم به كشتن خويش ديد، به دو كبك كه در كوه بودند، روى آورد و گفت : بركشتن من ، گواه باشد! و اكنون كه اين كبك ها را ديدم ، نادانى او به يادم آمد. امير گفت : آن دو، شهادت خويش دادند و فرمان داد، تا گردنش ‍ زدند.
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
مؤلف گويد:
اى ماه فروزان تاريك شبان ! كه خيالت در انديشه منست . از آن هنگام كه از من دور شده اى ، اندوهم فزونى گرفته است . مپرس ! كه روزهاى دورى چه سان گذشت ؟ به خدا كه به بدترين احوال سپرى شد.
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
و نيز از اوست :
اى نكوهشگر! تا چند نكوهشم گويى ؟ از نكوهش بس كن ! كه رنجى كه دارم ، برايم بس است آنگاه كه سراپا اشتياقم ،جاى سرزنش نيست . دل من (محنت ) فراق دوستان را نچشيده است
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
مؤلف گويد: در سال 981 از قزوين به هرات براى پدرم نوشتم : تن من در (قزوين ) و جانم نزد هراتيانست . اينك ! تن من ، از نزديكانش دورست و جانم به وطن خويش مقيم .
ترجمه اشعار عربى
قيراطى گفت :
هنگامى كه من در هجران او از حسرت مى گريستم ، نگريست . اما، جلاى گونه هاى او، شرح ماجرا را باز مى گفت .

گلچینی از کشکول شیخ بهائی(قسمت هشتم)

تفسير آياتى از قرآن كريم ، فرازهايى از كتب آسمانى
زمخشرى درباره اين سخن پروردگار كه مى فرمايد: (ان كيد كن عظيم ) (همانا كه مكر شما زنان عظيم و بزرگ است - سوره 12 - آيه 28) گويد: مكر زنان را بزرگ مى شمارد - هر چند كه مردان نيز مكر مى وزند. اما نيرنگ زنان ، لطيف ترينست و حيله شان نافذترين و مكر خويش را با نرمى همراه كنند. سپس گويد: زنان را بزرگ مى شمارد - هر چند كه مردان نيز مكر مى ورزند.- اما نيرنگ زنان ، لطيف تر ينست و حيله شان نافذترين و مكر خويش را باز نرمى همراه كنند. سپس گويد: زنان كوتاه قد، از ديگرانشان زيرك ترند.
دانشمندى گفت : از زنان بيشتر مى ترسم ؛ تا از شيطان . زيرا كه ، پروردگار مى فرمايد: (ان كيد الشيطان كان ضعيفا) (يعنى مكر شيطان ضيعف است - سوره 4 - آيه 76) و نيز درباره زنان گويد: (ان كيد كن عظيم )
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
اگر گفته شود كه : از تركيب حروف الفبا، چند كلمه دو حرفى - چه با معنى و چه بى معنى - بدون تكرار حرفى در كلمه به دست مى آيد؟ پاسخ ، حاصل ضرب شمار (27) در شماره (28) است . و اگر گفته شود كه چند كلمه سه حرفى ، بدون تكرار حرفى در كلمه ، بدست مى آيد بايد شمار (28) را در شمار (27) ضرب كرد و حاصل ضرب را در (26) ضرب كرد. كه مى شود 19656 و اگر از چهار حرفى پرسيده شود، بايد اين مقدار را در عدد (25) ضرب كرد و در مورد كلمات پنج حرفى و بيشتر، به همين گونه .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
بسا كه بخواهند مساحت جسم هايى را كه محاسبه مساحت آنها دشوار است به دست آورند. همانند: فيل و شتر. در اين حالت ، جسم را در حوض مربعى قرار مى دهند. و مقدار آب را اندازه مى گيرند. سپس ، جسم را آب را اندازه مى گيرند. سپس ، جسم را از آب بيرون مى آورند، بار ديگر آب را اندازه مى گيرند. مساحت آب كم شده ، مساحت تقريبى جسم است .
سخن عارفان و پارسايان
يحى معاذ بارها مى گفت : اى عالمان ! كاخ ‌هاى شما قيصرى است و خانه هايتان خسروى و مركب هايتان قارونى و ظرف هايتان فرعونى و خويهايتان نمرودى و سفرهايتان جاهلى و مذهبهايتان پادشاهى . پس راه و روش محمدى كو؟

گلچینی از کشکول شیخ بهائی(قسمت ششم)

سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير
يكى از بزرگان گفته است :
همه كتاب ها، در خواننده ، سستى ، يا دلتنگى مى آفرينند، جز اين كتاب كه در آن تازه هايى است كه تا روز رستاخيز، دلتنگى نمى آورد.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
محقق زركشى ، در شرح بر(تلخيص المفتاح ) كه آن را(مجلى الافراح ) ناميده است ، و آن ، كتابى ست پر حجم تر از مطول ، و من ، آن را در سال 992 در قدس خوانده ام ، مى نويسد كه (بدان ! كه (الف و لام ) كه در (الحمد)، گفته شده است ، از براى (استغراق ) است و به قولى (تعريف جنس ) است . و به اعتقاد زمخشرى براى (تعريف جنس ) است ، و به استغراق . و برخى گفته اند كه اين يك نظر (اعتزالى ) است . و ممكن است بدين سان توجيه شود كه آنچه در قرائت (حمد) خواسته شده ، (انشاء حمد است ) و نه (اخبار حمد) به همين سبب ، (استغراق ) درست نيست . زيرا، از بنده بر نمى آيد كه همه مراتب حمد را انشا كند. به خلاف جنس ، كه چنين نيست .
در كتاب مزبور، در بحث از (لف و نشر)آمده است كه زمخشرى ، به مناسب آيه بيست و سوم از سوره روم كه مى فرمايد (و من آياته منامكم بالليل و النهار و ابتغاؤ كم من فضله بالليل و النهار) (يعنى و از نشانه هاى پروردگاراين است كه مى خوابيد و از فضل او روزى طلب مى كنيد) مى گويد: اين ، از مبحث (لف ) است بدين ترتيب كه : (من آياته منامكم و ابتغاؤ كم من فضله بالليل و النهار). بين دو قرينه اولى و دومى ، فاصله آورده است زيرا دو قرينه دوم ، مفهوم زمانى دارند. و زمان و زمانى شى ء واحدند و لف و نشر اتحاد هر دو را ثابت مى كند و جايزست كه بگوئيم (منامكم فى اليل و النهار و ابتغاؤ كم فى الليل و النهار). زركشى ، سپس ‍ مى گويد كه سخن زمخشرى ، از نظر قوانين ادبى درست نيست . زيرا، مستلزم آنست كه (نهار) معمول (ابتغاؤ كم ) باشد و حال آن كه ، معمول بر عاملى كه مصدر باشد، مقدم شده و اين تقدم جايز نيست . گذشته از اين ، لازم مى آييد كه عطف بر دو معمول ، دو عامل باشد و تركيب مجوز آن نيست . پايان سخن زركشى .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
شيخ الرئيس ابن سينا رساله اى در عشق تصنيف كرده است و در آن در گرفتارى ، به تفصيل گفته است كه : عشق ، ويژه آدمى نيست ، بلكه در همه موجودات از فلكى و عنصرى و مواليد سه گانه (: كانى و گياهان و جانوران ) نيز جريان دارد.
حكايات متفرقه ، كوتاه و خواندنى
بهرام گور فرزندى يگانه داشت . امّا او همّتى پست داشت ، چنان كه كنيزان و نوازندگان بر او چيره بودند و حتّى ، به يكى از آن كنيزان مهر مى ورزيد. چون پادشاه ، آگاه شد، كنيز را گفت به او بگويد كه من خود را در اختيار عاشقى مى گذارم كه بلند همّت و بزرگوار باشد. و بدين سان فرزند بهرام شيوه پيشين را ترك كرد تا به پادشاهى رسيد و از حيث اراده و دليرى از بهترين پادشاهان شد.
شعر فارسى

گلچینی از کشکول شیخ بهائی(قسمت هفتم)

ترجمه اشعار عربى
صفى حلى گويد:
از پيمان خود ملول نيستم و آن را دروغ نمى شمرم . بل ، با آن كه دور هستم ، نيرومند و امينم . مپندار! كه در برابر سنگدلى دورى ، نرم خواهم شد. بلكه اگر پرده نيز از ميان برخيزد به يقين من نمى افزايد.
سخن مؤلف كتاب (نثر و نظم )
مؤلف به دوستى از آن خود در مشهد مقدس نگاشته است .
اى باد! اگر بر ديار ياران ، يعنى : توس رسيدى ، مردم آن سامان را از من بگوى : بهائى شما، هيچگاه به بوستان شما فرود نيامد، مگر اين كه آن را به اشكش آبيارى كرد.
و مؤلف ، به يكى از يارانش در نجف اشرف نگاشته است :
اى باد! هرگاه به سرزمين نجف رسيدى ، از جانب من خاك آن را ببوس ! و توقف كن ! و خبر مرا براى عربانى كه آنجا فرود آمده اند باز گوى ! و بگذر!
ترجمه اشعار عربى
صفى حلى گويد:
گويند: عقيق ، سحر را بى اثر مى كند. چه ، راز حقيقى را بر آن حك كرده اند. اما تو با آن كه عقيق بر دهان خويش دارى ، چشمانت جادوگرى مى كنند.
از صفى حلى است آنگاه كه به مدينه وارد مى شود - كه درود خدا بر ساكنان آن باد.-: اين گنبد سرور من است كه منتهاى آرزويم است . اينك ! محمل بداريد! تا سم شتر خويش را ببوسم .
سخن مؤلف كتاب (نثر و نظم )
براى پدرم كه - خاك او پاك باد! - به هرات به سال 989 نگاشتم :
اى مقيمان هرات ! اين جدايى بس نيست ؟ بس است به حق رسول (ص ). باز گرديد! كه سرزمين صبر من خشك شد. و پس از دورى ، اشك چشم من همواره جاريست . انديشه شما را در دل دارم و دلم در نهايت اندوه است . اگر باد صبا از سوى شما بوزد، به او خوش آمد مى گوييم و پيام مى دهيم كه : دل سرگشته ما در بند شماست . و دورى شما، روح ما را اسير خود داشته است . و دل من ، هيچگاه از صاحب (خال ) خالى نيست . چمنزار دوست ، چه خوش سرزمين است ! كه آهوى آن ، آتش درخت (غضا) را در پهلوهاى من برافروخت . هيچگاه روز فراق شما را از ياد نخواهم برد. روزى كه اشكم جارى و دلم دردمند بود. و بردبارى ، هيچگاه خاطره آن روز اشك آلود را از ياد من نخواهد برد.
سخن مؤلف كتاب (نثر و نظم )
مؤلف گويد:
هر جنبنده اى كه بر روى زمين است ، مرگ را ناخوش مى دارد. و اگر به چشم خرد بيگرد، راحتى بزرگ در مرگ است .
مؤلف ، هنگامى كه به زيارت خانه خدا رفته و شاهد مراسم حج بوده است ، سروده :
اى آنان كه به مكه آمده ايد! اين منم ! كه مهمانم و اين است زمزم و اينست منى و اينست (مسجد) خيف . چه بسيار كه چشمم را ماليدم تا به يقين بدانم كه آنچه مى بينم به خوابست ؟ يا به بيدارى ؟

گلچینی از کشکول شیخ بهائی(قسمت چهارم)

حكاياتى از عارفان و بزرگان علم و دين
ابراهيم پسر ادهم بوستان بانى مى كرد. روزى مردى سپاهى به نزد او آمد و ميوه خواست . اما ابراهيم از دادن آن خوددارى كرد. پس سپاهى با تازيانه به سرش نواخت . ابراهيم ، سرش را نزديك تر آورد، و گفت سرى را كه همواره به نافرمانى خدا برداشته مى شده است ، بزن ! مرد سپاهى او را شناخت و به عذر خواهى در ايستاد آنگاه ، ابراهيم ، او را گفت : سرى را كه شايسته عذر خواستن بود، در بلخ رها كردم .
مردى (سهل ) (بن عبدالله شوشترى ؟) را گفت : خواهم كه در مصاحبت تو باشم . سهل گفت : چون يكى از ما دو تن بميرد، آن ديگرى با كه همنشين خواهد بود؟ پس ، هم اكنون ، با او باشد.
فضيل را گفتند: فرزندت گويد: دوست دارم در جايى باشم كه مردم را ببينم و مردم مرا نبينند. فضيل گريست و گفت : اى واى بر فرزندم ! چرا سخنش را تمام نكرد؟ كه : (نه آنها را ببينم و نه مرا ببينند.)
تفسير آياتى از قرآن كريم
(ملاعبدالرزاق ) عارف كاشى پيرامون آيه (لن تنالوا البر حتى تنفقوا مماتحبون ) گفت : هر عملى كه صاحبش را به خدا نزديك كندن (نيكى ) است و نزديكى به خدا حاصل نمى شود، مگر به دورى جستن از آن چه كه جز خداست . پس ، كسى كه چيزى را دوست دارد، به همان اندازه از خدا محروم شده است و اين شرك خفى است . به سبب تعلق محبتش به غير خدا. چنان كه پروردگار گفت : (من الناس من يتخذ من دون الله اندادا يحبونهم كحب الله ) (يعنى : برخى از مردم براى خدا انبازانى قرار مى دهند و آن را آنچنان دوست مى دارند، كه خدا را دوست مى دارند) و (بدينسان ) خود را بدان محبت مخصوص گردانيده و به سه وجه از خداوند دور شده است . پس اگر آن محبوب را ويژه خدا كند و تصدقش كند و آن را از دست دهد، دورى از بين مى رود و نزديكى حاصل مى شود و اگر جز اين كند، حتى اگر غير از آنچه دوست داشته است ، دو چندان صدقه كند، به نيكى نايل نخواهند شد. زيرا، خدا از شيوه انفاق او آگاهست . هر چند كه ديگران آگاه نيستند.
فرازهايى از كتب آسمانى
(غزالى ) در كتاب احياء (العلوم الدين ) در بيان گوشه نشينى و بهره هاى آن ، گويد: فايده ششم ، خلاصى از مشاهده بيماران و نادانان و تحمل خلق و خوى آنان است . و همانا كه ديدن بيمار، موجب كورى كوچك است .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
اعمش را گفتند: چرا چشم تو كور است ؟ گفت : از نگريستن به بيماران . و حكايت كرد كه وقتى ابوحنيفه به نزد او آمد و وى را گفت : در خبر آمده است كه هرگاه خداوند چشمان كسى را از او بگيرد، چيزى بهتر از آن دو به او مى بخشد. اكنون عوض خيرى كه خداوند به تو داده است ، كو؟ اعمش ، به شوخى گفت : بهره بهتر، آنست كه بيماران را نمى بينم و تو از آنهايى . سراينده چه نيكو گفته است !:
به تنهائيم خو گرفته ام و خانه نشينم . چه انس پاكيزه اى ! و چه صفاى سرورى ! روزگار مرا ادب كرد و نا خرسند نيستم . زيرا كه بيهوده نمى گويم و نمى شنوم . و تا زنده ام ، از كسى نمى پرسم كه سپاه حركت كرد؟ يا امير بر نشست ؟
ترجمه اشعار عربى
از ابوالفتح بستى :
آيا نمى بينى كه آدميزاد در سراسر زندگى اش گرفتار بيچارگيست ، كه هيچگاه اميد درمان ندارد؟ اسير رنجست ، همچنان كه كرم ابريشم ، همواره ، مى تند و سر انجام با اندوه ، در ميان بافته هاى خود هلاك مى شود.
سخن عارفان و پارسايان
زاهدى گفت : آخرت را سرمايه خويش ساز! پس ، آن چه از دنيا به تو بهره شود، سود توست .
از سخنان محمد بن حنيفه كه - خدا از او خوشنود باد!-: آن كه ارجمندى خويش در يابد، دنيا به نزد او ناچيز است .
كسى گفته است : اى آدمى زاد! روزگار تو اندك است ، و هر روز كه بگذرد بخشى از زندگى تو رفته است .
حكايات متفرقه ، كوتاه و خواندنى
ماءمون ، به يكى از كارگزارانش كه از او شكايت شده بود، نوشت : با آنان كه بر ايشان گمارده شده اى ، به دادگرى رفتار كن ! و گرنه آن كه تو را گمارده است ، با تو به دادگرى رفتار خواهد كرد.
سخن بزرگان
از يكى از بزرگان : در شگفتم از كسى كه پرورگارش را مى شناسد و يك چشم به هم زدن ، ياد او را فراموش مى كند.
بزرگمهر گفته است : داناترين مردم به دگرگونى هاى روزگار كسى ست ، كه از پيش آمدهاى آن كمتر به شگفت مى آيد.
سخن عارفان و پارسايان
يكى از صوفيان گفته است : اگر مرا گويند: چه چيز براى تو شگفت انگيزتر است ؟ گويم : دلى كه خداشناس باشد و سركشى ورزد
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
پيامبر (ص ) گفت : بنده از پرهيزگاران به شمار نمى آيد، مگر آن كه آن چه را كه براى او سودمند نيست ، رها كند.
اميرالمؤمنين على (ع ) گفت : براى دلهاى مؤمنان چيزى را زيانبخش تر از صداى گام هاى (مريدانى ) كه از پشت سر آنان مى آيد، نمى بينم .
حكايات
دانشمندى به ديدار پارسايى رفت ، و از يكى از دوستانش سخنى به ميان آورد. پارسا، او را گفت : از اين ديدار زيانكار شدى . و سه جنايت ورزيدى : كينه مرا به دوستى تيز كردى ، دل آسوده مرا نگران داشتى و خويش را نيز متهم كردى .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
عبدالله بن زراره از امام صادق (ع ) كرد كه گفت : پرورگار براى هر مؤمنى از ايمانش همدمى نهاده است ، كه به او آرام مى گيرد، كه حتى اگر بر فراز كوهى باشد، از تنهايى وحشت نمى كند.
تفسير آياتى از قرآن كريم
پروردگار بر يكى از پيامبرانش وحى كرد، كه : اگر ديدار مرا در بهشت خواهى ، در دنيا، غريب وار باش ! تنها باش ! اندوهگين باش ! و همچون پرنده اى تنها، كه در ديارى خالى از آب و گياه به پرواز مى آيد و از ميوه هاى درختان مى خورد و چون شبانگاه به لانه خود باز گردد، جز من همدمى ندارد و از مردم وحشت مى كند.
در توراة آمده است : آن كه ستم مى كند، خانه اش ويران مى شود. و در قرآن كريم آمده است :
(فتلك بيوتهم خاوية بما ظلموا) (يعنى اينست خانه هاى بى صاحب ايشان كه چون ستم كردند، ويران شد)

گلچینی از کشکول شیخ بهائی(قسمت پنجم)

ترجمه اشعار عربى
ابو العتاهيه گفت :
در سايه كاخ ‌هاى بلند، بدان گونه كه آن را سلامتى مى دانى ، زيست كن ! و صبحگاهان و شامگاهان ، آن چه را كه مى خواهى ، برايت بياورند. اما به هنگام مرگ كه نفس هاى تو، به تنگنا مى افتد، به يقين مى دانى كه در اسارت فريب بوده اى .
ترجمه اشعار عربى
عاصمى گفت :
در آرامش باش ! كه در دنيا، كريمى نيست كه كوچك و بزرگى به او پناه برند. سر منزل بزرگى ، همدمى ندارد و سرآمدان را ياورى نيست .
ترجمه اشعار عربى
شريف رضى گفت :
بر سر زمين آنها ايستادم ، كه به دست بلا ويران شده بود. گريستم تا اين كه مركب به فرياد آمد و همراهان در نكوهش من به فرياد آمدند. نگاه برگرداندم و از آنگاه كه چشم از ويرانه ها برداشتم ، دل مشغول شد.
ترجمه اشعار عربى
از ابن بسام :
بر سرزنش كسانى صبر كردم ، كه اگر تو را نمى ديدند، سخنى نمى گفتند. و در راه تو، با كسانى نرمى كردم ، كه نرمشى ندارد. اگر تو نبودى ، نمى دانستم كه : اينان ، هستند. بر اين روزگار باد آنچه شايسته اوست ! چه بسيار حقوق پا بر جاى تو را كه تباه كرده است ! اگر به راستى ، روزگار، انصاف مى داشت . تو را بلندى مى داد و نعل كفش تو را از زر مى ساخت .
ترجمه اشعار عربى
ديگرى گفته است : اى ديده ! تويى كه مرا به محبت او را دچار كردى . تازگى گونه اش ترا فريب داد و سختى دلش را از ياد بردى .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
افلاطون گفت :
عشق نيرويى است كه از وسوسه هاى آز و صورت هاى خيالى هيكل طبيعى در انسان زاييده مى شود. در دلاور ايجاد ايجاد ترس مى كند و در ترسو دلاورى مى آفريند و هر كسى را به صفتى به ضد آنچه هست ، متصف مى دارد.
يكى از حكيمان گفته است : زيبايى ، مغناطيس روحانى است ، كه دلربائيش به خاصيتش باز بسته است .
ديگرى گفته است : عشق ، اشتياقى ست كه پروردگار، به موجودات زنده مى بخشد، تا با آن ، ممكن سازند، آن چه را كه براى ديگرى ناممكن است .
حكايات تاريخى ، پادشاهان و خلفاى اسلامى
صاحب كتاب (اغانى ) گفته است كه (علويه مجنون ) روزى كف زنان و پايكوبان ، به مجلس ماءمون در آمد و اين دو بيت مى خواند:
آنكس را دوست نمى دانم كه اگر بااو جفانكنم از من نرنجد. كه مشتاق سايه آن يارم كه اگر بر او كدورت ورزم ، همچنان با من يار باشد.
ماءمون و حاضران و خنياگران شنيدند و آن را در نيافتند. اما ماءمون را خوش آمد و گفت : اى علويه ! نزديك تر آى ! و باز گوى ! و او هفت بار باز گفت . پس ماءمون گفت : اى علويه ! اين خلافت بستان ! و چنين دوستى ، مراده !
حكايات متفرقه ، كوتاه و خواندنى
ابونواس گفت : به ويرانه اى درآمدم و مشكى پر از آب ديدم كه بر ديوارى نهاده بود. چون به ميانه ويرانه رسيدم ، مردى نصرانى ديدم كه سقا بر او خفته بود. سقا چون مرا ديد، بر پاى خاست و نصرانى بى هيچ شرمسارى ، بند شلوار خويش بست و مرا گفت : اى ابونواس ! در چنين حالتى از سرزنش كردن بپرهيز! چه ، تو او را به دوام در اين كار بر مى انگيزى . ابونواس گفته است : من مضمون اين مصراع شعرم كه مى گويد: (دع عنك لومى ! فان اللوم اغراء) (از سرزنش كردن من خوددارى كن ! كه سرزنش تو مرا بر مى انگيزد) را از او گرفتم .
حكايات تاريخى ، پادشاهان و خلفاى اسلامى
عمرو بن سعيد گفت : شبى در پاسدارخانه دربار ماءمون ، نوبت پاسدارى با من بود، كه با چهار هزار تن ديگر پاس مى داشتيم . در آن هنگام ، ماءمون را ديدم كه با غلام بچگان و زنان مزاح گو بيرون مى آيد. امّا مرا نشناخت و گفت : تو كه اى ؟ و من گفتم : عمروام ! - خدا به تو عمر دهد - فرزند سعيدم !- خدا تو را سعادتمندان سازد- نوه مسلم ام !- خدا تو را سلامت بدارد- پس گفت : از شب هنگام تاكنون تو دربار ما را پاس داشته اى . گفتم : نگهدارنده خداست يا اميرالمؤمنين ! و او بهترين نگهدارنده و نيك ترين بخشندگانست . ماءمون از سخن من لبخند زد و گفت :
رفيق روز نبرد تو، كسى ست كه در ميدان نبرد تو را يارى مى كند و به پاس ‍ سود تو، زيان مى بيند و گزندهاى روزگار را از تو دور مى سازد و براى خاطر جمعى تو، خود را پريشان مى دارد. آنگاه گفت : اى غلام ! چهار صد (درهم ) به او بده ! گرفتم و باز گشتم .
ماءمون از (يحيى بن اكثم ) از عشق پرسيد. يحيى گفت : رويدادهايى است كه آدمى را سرگشته مى دارد و تن را مى آزارد. (ثمانه ) كه در حضور داشت ، گفت : اى يحيى ! تو ساكت باش ! كه بايد يا از (طلاق ) بگويى ، يا محرمى كه در حال احرام شكار كرده است . ماءمون گفت : اى ثمانه تو از عشق بگو! ثمانه گفت : عشق همنشينى است كه ديگرى را باز مى دارد. دوستى چيره است و فرمان هايش جارى ست . تن و روان را در اختيار مى گيرد و دل خاطر را در تصرف دارد. عقل را زير فرمان خويش ‍ دارد. چنان كه اختيار خود را به او سپرده و از هر گونه تصرفى منع شده است . ماءمون او را آفرين گفت و هزار دينار بخشيد.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
در كتاب (حيوة ) از گفته ابن اثير(در كتاب الكامل ) نقل شده است ، كه در رويدادهاى سال 623 گفته است كه : ما همسايه اى داشتيم كه در دخترى (صفيه ) نام داشت و چون به پانزده سالگى رسيد، او را آلت مردى بر آمد و ريش دميد.
مؤ لف گويد: نظير اين رويداد، مطابى ست حمدالله مستوفى در كتاب (نزهة القلوب ) آورده است . كه يكى از مورخان نوشته است كه دخترى از مردم (قمشه )- از شهرهاى اسفهان - ازدواج كرد. اما، در نخستين شب زناشويى ، خارشى در مادگيش روى داد و از آنجا آلت مردى و دو بيضه ظاهر شد و مرد شد. و اين رويداد به روزگار خدابنده - الجالتو - بوده است .

گلچینی از کشکول شیخ بهائی(قسمت سوم)

سخن عارفان و پارسايان
ابو ربيع زاهد، داوود طايى را گفت : مرا پندى ده ! گفت : از دنيا روزه گير! و افطارت را براى آخرت بگذار و از مردم چنان بگريز! كه از شير مى گريزى .
صاحب حالى گفته است : اكنون ، روزگار خاموشى ست و هنگام گوشه گيرى ، و بايد با ياد خداوند هميشه جاويد بسر برد.
فضيل گفت : هر گاه كسى بر من بگذرد و مرا سلام نكند، من سپاسگزار اويم ، زيرا، سلام ، خود نوعى از منت است .
حكاياتى از عارفان و بزرگان علم و دين
ابو سليمان دارانى گفت : ربيع بن خيثم بر در خانه اش نشسته بود، كه سنگى به صورتش خورد و آن را خون آلوده كرد. ربيع ، خون از چهره خود پاك مى كرد و گفت اى ربيع ! نيك پندى در كار تو شد... سپس بر خاست و به درون خانه رفت و بيرون نيامد، تا آنگاه كه جنازه اش بيرون آوردند.
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفت : با مردم كمتر آميزش كن ! چه ، ندانى كه احوالت به رستاخيز، چگونه است . تا اگر گناهكار باشى ، شناسندگان تو كمتر باشد.
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
رباب - دختر امرى ء القيس - يكى از همسران امام حسين (ع ) بود و در نبرد كربلاء با او همراه بود و حضرت سكينه از او متولد شد. چون ، پس از رويداد كربلاء، به مدينه بازگشت . بزرگان قريش ، از وى خواستگارى كردند و او نپذيرفت ، و گفت : پس از پيامبر خدا، براى من همسرى نيست و همواره در جايى بى سر پناه مى زيست ، تا درگذشت .

گلچینی از کشکول شیخ بهائی(قسمت دوم)

نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
تنى از ابدال گفته است كه : در بلاد مغرب ، گذرم به پزشكى افتاد، كه بيمارانى ، نزد او بودند. و براى آنان شيوه درمانشان مى گفت . پس ، پيش ‍ رفتم و گفتم : - خدا بر تو ببخشايد بيمارى مرا درمان كن ! ساعتى در چهره من نگريست و گفت : ريشه هاى فقر و برگ صبر و هليله فروتنى را بگير! و در ظرف يقين جمع كن ! و آب خوف بر آن ريز! و آتش اندوه در زير آن بيفروز! سپس آن را در صافى مراقبه بپالاى ! و در جام خرسندى ريز! و با شراب توكل بياميز و با دست صدق آن را بخور و با كاسه استغفار آن را بياشام و سپس ، با آب پرهيزگارى دهان خود را شستشو ده ! و از حرص بپرهيز! پس ، اميد كه پروردگار، تو را شفا دهد.
ترجمه اشعار عربى
تهامى گويد:
در زندگى ، با فريب ، به رقابت برمى خيزيم . همانا كه نهايت بى نيازى دنيا، بازگشت به نيازمنديست . در دنيا، همچون به كشتى نشته اى هستيم ، كه گمان مى بريم كه باز ايستاده ايم . اما روزگار درنگمان نمى دهد
حكايات متفرقه ، كوتاه و خواندنى
پارسايى گفت : روزى به يكى از گورستان ها رفتم و بهلول را ديدم . و او را گفتم : اينجا چه مى كنى ؟ گفت : با گروهى همنشينى دارم ، گفت : كه مرا نمى آزارند، و اگر از ياد آخرت باز مانم ، آگاهم كنند و اگر پنهان شوم ، از من پنهان نشوند.
گفته اند: ديوانه اى از گورستانى مى آمد. او را پرسيدند: از كجا مى آيى ؟ گفت : از اين قافله اى كه فرود آمده است . گفتند به آنان چه گفتى ؟ گفت : پرسيدم . كى كوچ خواهيد كرد؟ گفتند: هنگامى كه شما نيز بياييد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
صاحب كمالى مى گفت : آنگاه كه شب روى مى كند، شادمان مى شود. و مى گويد: با پرودگار خود خلوت مى كنم و هنگامى كه صبح فرا مى رسد، به وحشت مى افتم از زشتى ديدار آنان كه مرا از پروردگارم باز مى دارند.

گلچینی از کشکول شیخ بهائی

لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
يكى از عيدهاى هنديان : در نقطه اى دور در ديار هند، بر پا داشتن عيدى متداول است ، كه در آغاز هر سال ، همه مردم شهر از پير و جوان و كوچك و بزرگ از شهر بيرون مى آيند به جايى كه در آن ، سنگ بزرگى نسب شده است . سپس ، كسى از سوى پادشاه ، فرياد بر مى دارد، كه : تنها، كسى مى تواند بر اين سنگ بر آيد، كه در عيد پيشين حضور داشته است . و چه بسا كه پير مردى بى توان ، كه نيروى بينايى را از دست داده است و پير زنى زشترو، كه او نيز از فرتوتى ، بر پا استوار نمى ماند، بر آن سنگ بالا مى روند و يا يكى از آن دو. و گاه ، كسى كه عيد پيشين را ديده باشد، زنده نمانده است .
پس ، آن كه بر سنگ بالا مى رود، با همه توان خود، فرياد بر مى دارد، كه : من در عيد پيشين حاضر بودم و در آن روزها كودكى بيش نبودم و پادشاهى ما را فلان كس داشت و وزيرش فلان كس بود و قاضى ما فلان كس بود. سپس ، به توصيف مردم آن روزگار مى پردازد كه چگونه مرگ ، آنان را فرسوده است و در كام بلا نابود شده و اينك ! در زير خاكها خفته اند. سپس ‍ خطيب آنان ، بر پا مى ايستد و به پند دادن مردم مى پردازد و مرگ را بر آنان يادآور مى شود و فريب دنيا را و بازى هاى آن را به دوستداران دنيا مى گويد و در آن روز، بسيار مى گريند و ياد مرگ مى كنند و بر گناهانى كه از آنان سر زده است پشيمانى مى خورد. و از غلفت بر گذران عمر، دريغ مى ورزند، و توبه مى كنند و صدقات مى دهند و به جبران گذشته مى پردازد
و نيز از رسم هاى ايشانست ، كه چون پادشاهى از آنان بميرد، او را كفن مى پوشانند و بر باركش مى نهند، در حاليكه گيسوانش بر زمين كشيده مى شود، و به دنبال آن ، پير زنى است ، كه جاروبى به دست دارد، و خاك را از موهايش مى زدايد و مى گوييد: اى غافلان ! پند گيريد! و اى كم انديشان ! و فريب خوردگان ! دامن كوشش به كمر زنيد! اين ، فلان كس است . پادشاه شما بنگريد! كه پس از آن همه عزت و جلال ، دنيا او را به كجا كشانده است ! و پيوسته اين چنين به دنبال او فرياد مى زند، تا كوچه هاى تنگ شهر را بگذرند و سپس او را در گورش مى نهند و اين شيوه آنانست كه پس از مرگ هر پادشاهى چنين كنند.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
سخن يكى از بزرگان : چون نفس تو از فرمانبرى تو سر باز زد، در آن چه مى خواهيد، او را فرمانبرى مكن !

لینک باکس

اگر نیاز به شغل مناسب دارید برای یکبار هم که شده کلیک کنید، ضرر نخواهید کرد.