خرید آسان و آسوده

سایت های مورد نیاز شما

اگر نیاز به اطلاعات مختلفی دارید به سایتهای زیر رجوع کنید.

۱۳۸۷ خرداد ۲۸, سه‌شنبه

گلچینی از کشکول شیخ بهائی(قسمت نهم)

گفته اند، كه : در پيشگاه امام رضا(ع ) سخن از (عرفه ) و (مشعر) رفت و آن حضرت فرمود، هيچكس در اين كوه ها نمى ايستد، جز اين كه دعاى او پذيرفته مى شود. اما، مؤمنان دعاى آخرتشان پذيرفته مى شود و كافران ، دعاى دنياشان .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
از ابن مبارك پرسيدند كه : تا كى مى نويسى ؟ و او گفت : ممكن است كه كلمه اى را كه به حالم سودمند باشد، ننوشته باشم و به قلمم آيد.
گزيده اى از كتابها و تاءليفات
ابن جوزى در كتاب (صفوة الصّفا) در گزارش رويدادهاى سال 645 هجرى گفته است كه : در اين سال ، در بصره ، طاعونى روى آورد كه همگان را كشت و مدت آن ، چهار روز بود. در روز نخست هفتاد هزار كس را كشت . در روز دوم ، هفتاد هزار و يك تن را و در روز سوم ، هفتاد هزار و سه تن را و در روز چهارم ، همگان مرده بودند، جز تنى چند.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
عبدالله گفت : (روزى ) پيامبر خدا(ص ) مربعى ترسيم كرد و در ميان آن ، خطى كشيد كه تا بيرون آن مربع آمد، و در كنار آن خط، خطهاى كوچك ديگرى كشيد. و گفت : آيا مى دانيد كه اين ، چيست ؟ گفتيم : پروردگار و پيامبرش بهتر دانند. گفت خط ميانه ، آدمى ست و خطهاى پيرامون مربع ، مرگ اند، كه او را در ميان گرفته اند و اين خطهاى كوچك ، ناخوشى هايى هستند كه پيرامون اويند، و او را آسيب مى رسانند. و اگر اين يكى از خطا كند، آن ديگرى به او گزند مى رساند. و آن خط بيرون از مربع ، آرزوى آدمى ست .
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
ابن اثير،- مجدالدين ابو السعادت - صاحب (جامع الاصول ) و (النهايه در حديث ) از بزرگانى بود كه در نزد پادشاهان منزلت فراوان داشت . و سرپرستى كارهاى مهمى با او بود. تا كه بيمار شد و دست و پايش از كار باز ماند. و خانه نشين شد و كارهاى خود را ترك گفت و از آميزش با مردم دورى جست . اما بزرگان همچنان به خانه اش آمد و شد داشتند و برخى از پزشكان نيز به ديدنش مى رفتند و عهده دار بهبود او بودند. تا اين كه پزشكى به ديدنش آمد و به بهبودى نزديك شد. ابن اثير او را مبلغى زر داد و گفت به راه خويش برو! اما دوستان و يارانش او را به نكوهش گرفتند و گفتند: نمى گذارى تا تندرست شوى . ابن اثير گفت : هنگامى كه تندرستى خويش بازيابم ، به كارم فرا خوانند، و به ناچار، بپذيريم . ليكن ، تا بدين حالتم ، شايسته آن كارها نيستم . و از اين رو، اوقات من صرف كامل كردن خودم و مطالعه كتاب مى شود. و در كارهايى وارد نمى شوم كه انگيزه خوشنودى آنانست . اما ناخوشنودى پروردگار را در پى دارد. و روزى نيز به ناچار مى رسد. پس ، رهايى از آن كارها را برگزيد تا به دانش آموختن بپردازد، و به سبب دورى از منصب ها، در آن مدت ، كتاب (جامع الاصول ) و (النهايه ) و چيزهاى ديگر را تاءليف كرد.
تفسير آياتى از قرآن كريم
در (تفسير نيشابورى ) درباره اين كلام وحى در سوره (جاثيه ) كه فرمايد:(و سخر لكم ما فى السموات و ما فى الارض جميعامنه ان فى ذالك لايات لقوم يتفكرون ) (يعنى و تمامى آن چه كه در آسمان ها و زمين است ، همه را مسخر شما ساخت . در اين كارها، براى مردم با فكرت ، آيات قدرت خدا كاملا پديدار است - سوره 45-آيه 13) آمده است كه :(ابو يعقوب نهرجورى ) گفت : خدا، جهان هستى و آنچه در اوست را مسخر تو قرار داد، تا هيچ چيز تو را تسخير نكند و مسخر كسى باشى كه جهان را تو كرد.پس ، كسى كه در عالم هستى ، چيزى را مالك شد، و زيبايى دنيا او را گرفتار خويش ساخت ، نعمت خدا را انكار كرد و نعمت هاى او را ناسپاس مى شود. در حالى كه خدا او را آزاد آفريده است تا بنده او باشد. اما او بنده هر چيز ديگر شده ، به بندگى خدا نمى پردازد.
حكايات پيامبران الهى ، معصومين (ع )
از امام صادق (ع ) نقل شده ، كه بينوايى به نزد پيامبر آمد. و مرد ثروتمندى در حضور رسول (ص ) بود. مالدار، جامعه خويش از بينوا در كشيد. پيامبر (ص ) گفت : چه چيز تو را بر آن داشت ؟ آيا ترسيدى كه بينوايى او، ترا نيز در گيرد؟ يا بى نيازى تو به او بچسبد؟ ثروتمند گفت : چون چنين فرمودى ؛ چون چنين فرمودى ؛ نيمى از دارايى من از آن او باشد. آنگاه پيامبر به مرد بينوا گفت : آيا از او مى پذيرى ؟ و تهيدست گفت : نه : گفت چرا؟ گفت از آن مى ترسم ، كه چنان شوم كه او شده است .
حكاياتى از عارفان و بزرگان علم و دين
گفته اند كه : در كوهى از لبنان ، زاهدى ، دور از مردم ، در غارى مى زيست . روزها روزه مى داشت و هر شب براى او گرده نانى مى رسيد؛ كه نيمى از آن را به هنگام گشودن روزه مى خورد و نيم ديگر را به هنگام سحر. و اين حال ، روزگارى دراز پاييد، و مرد از كوه به زير نيامد، تا اين كه چنين شد، كه در شبى از شب ها، نان از او برگرفته شد و گرسنگى شدت يافت و خواب از چشم زاهد رفت . پس نماز گزارد و آن شب را در اميد خوردنى ، بيدار ماند، تا گرسنگى بدان دفع كند. اما غذايى نرسيد.
در پايين آن كوه ، روستايى بود كه ساكنان آن ، بر دين عيسى بودند و هنگامى كه بامدادان زاهد به نزد آنان رفت و خوردنى خواست ، پيرمردى از آنان ، دو گرده نان جوين او را داد. زاهد دو گرده نان را گرفت و به بسوى كوه روانه شد. و در خانه آن پيرمرد، سگى بود لاغر و به بيمارى گرى دردمند. كه به زاهد در آويخت و بر او بانگ كرد و به دامن جامه او آويزان شد.
مرد زاهد، يكى از آن دو نان را به سگ داد، تا از او دست بردارد. سگ نان را خورد و بار ديگر به زاهد در آويخت و عوعو كرد و زوزه كشيد. زاهد نان ديگر را جلوى او انداخت . سگ نان را خورد و براى سومين بار به زاهد در آويخت و زوزه خود را بلندتر كرد و دامن جامه او را به دندان گرفت و پاره كرد.
زاهد گفت : سبحان الله ! من ، سگى از تو بى حياتر نديده ام . صاحب تو دو نان بيشتر به من نداده است ، و تو هر دو را از من گرفته اى . اين زوزه و عوعو و جامه دريدنت چيست ؟
آنگاه پروردگار، سگ را به سخن آورد. و گفت : من بى حيا نيستم . در خانه اين مسيحى پرورده شدم . گوسفندانش را نگهبانى مى كنم ، خانه اش را پاس مى دارم . و به لقمه نانى يا پاره استخوانى كه به من مى دهد؛ بسنده مى كنم ، و چه بسيار كه مرا از ياد مى برند و روزها گرسنه مى مانم . گاه ، او، براى خود نيز چيزى نمى يابد. با اين همه ، خانه اش را رها نمى كنم . از آن گاه كه خود را شناخته ام ، به در خانه بى گانه اى نرفته ام . و شيوه من ، همواره اين بوده است ، كه اگر غذايى يافته ام ، شكر كرده ام و اگر نه ، شكيبا بوده ام . اما تو، همين كه يك شب گرده نانى از تو قطع شد، بردبار نبودى و چنان شد كه از در خانه روزى دهنده بندگان به خانه مردى مسيحى آمدى . از پروردگار خويش ، روى برتافتى و با دشمن رياكارش در ساختى . حالا، بگو! كدام يك از ما بى حياست ؟ من ؟ يا تو؟
زاهد همين كه چنين ، شنيد، دست خويش به سر كوفت و بيهوش به زمين افتاد.
خر (ابو حسن بن جزاز) مرد و يكى از دوستانش به او نوشت :
خر اديب مرد و به ياران گفتم : خر مرد و آن چه بايد از دست برود، رفت .
آرى ! كسى كه به آبرومندى بميرد، به راحتى مرده است . و خرى كه چون اديب را جانشين داشته باشد، نمرده است .
و (ابن جزاز) در پاسخش نوشت :
چه بسيار مردم نادانى كه مرا مى بينند كه در طلب روزى روانم . مى گويند: مى بينم پياده مى روى و هر پياده اى ، در محنت مى افتد. مى گويم : خرم مرد، تو زنده و پايدار باشى !
عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و...
بناهاى قسطنطنيه به روزگار ما - سال 992 هجرى - به گفته و نوشته يكى از معتمدان : محله هاى مسلمان نشين 2500 كوى . / مسجد محله 4494 در / مكتب خانه 1652 در / ساختمان هاى بلند: 50 بنا / خانگاه ها 150 در / زاويه هاى پيران و زاهدان 285 در / كاروانسراها 418 در / چشمه هايى كه بنا هم دارند 948 چشمه / وضوگاه ها 4985 در / نانوايى ها 395 در / آسيا 585 در / باراندازهاى بزرگ 12 در / گرمابه ها 874 در / كوى هاى نامسلمان نشين : كوى هاى يهوديان 285 كوى / كنيسه ها: 742 در / مناره ها - 55 شمار.
حكاياتى از عارفان وبزرگان علم و دين
چون هنگام مرگ شبلى فرا رسيد. يكى از حاضران گفت : اى شيخ : بگو: لا اله الا الله .
شبلى خواند:
بى شك خانه اى كه تو ساكن آنى ، چراغ نمى خواهد.
ترجمه اشعار عربى
(ابن دقيق ) هنگام سفر، براى (اب نباته ) نوشت :
چه بسيار شب ها كه در انديشه تو، شب تا به صبح رانديم . چشم به هم ننهاديم و آرام نگرفتيم و ياران ، در اين كه چه چيزى شكوه آنان را ناچيز مى كرد و يا مايه آرام آنان بود، به اختلاف سخن گفتند. برخى گفتند: ساعتى رفع خستگى كردند و كسانى ياد تو را آرام بخش دانستند و اين درست است .
ترجمه اشعار عربى
و ابن نباته در پاسخ گفت :
در پناه نگهدارى خدا، سفر بيابان را به پايان برسانى و به تندرستى بازگردى . اگر ممكن بود كه روى پلك هاى من گام نهى ، آنها را فرش راهت مى ساختم . اما، دورى تو، چشم هاى مرا مجروح ساخته است و تو جز راه درست نمى روى .

هیچ نظری موجود نیست:

لینک باکس

اگر نیاز به شغل مناسب دارید برای یکبار هم که شده کلیک کنید، ضرر نخواهید کرد.