خرید آسان و آسوده

سایت های مورد نیاز شما

اگر نیاز به اطلاعات مختلفی دارید به سایتهای زیر رجوع کنید.

۱۳۸۷ خرداد ۲۷, دوشنبه

بخشی از مناجات نامه شیخ انصاری(قسمت سیزدهم)

الهی! هرچند که ما گنهکاریم، تو غفاری، هرچند که ما زشتکاریم تو ستاری.
ملکا! گنج فضل تو داری، بی نظیر و بی یاری، سزد که جفاهای ما درگذاری.
الهی! در الهیت یکتایی و در احدیت بی همتایی و در ذات و صفات از خلق جدایی، متّصف به بهایی، متّحد به کبریایی، مایه ی هر بینوا و پناه هر گدایی، همه را خدایی، تا دوست را کرایی.
در چشم منی روی به من ننمایی وندر دلمی، هیچ به من نگرایی
ای جان و دل و دیده و ای بینایی چون از دل و دیده در کنارم نایی
اگر مردمان نور قرب در عارف ببینند، همه بسوزند و عارف نور قرب در خود بیند بسوزد، علم قرب در میان زبان و گوش نگنجد که آن راهی تنگ است و از همراهی آب و گل زبان قرب را ننگ است، هرگه که قرب روی نمود عالم و آدم را چه جای درنگ است؟
تا با تو تویی ترا بدین حرف چکار کین عین حیاتست و ز عالم بیزار
الهی! به درگاه آمدم بنده وار، خواهی عزیز دار خواهی خوار.
ای مهربان فریادرس، عزیز آن کس کش با تو یک نفس، ای همه تو و بس، با تو هرگز کی پدید آید کس.
الهی! دانی که نه به خود باین روزم و نه به کفایت خویش شمع هدایت می افروزم از من چه آید؟ و از کرد من چه گشاید، طاعت من به توفیق تو، خدمت من به هدایت تو، توبه ی من به رعایت تو، شکر من به انعام تو، ذکر من به الهام تو، همه تویی من که ام؟ گر فضل تو نباشد من برچه ام؟
الهی! همه عالم ترا می خواهند کار آن دارد که تا تو کرا خواهی، بناز کسی که تو او را خواهی که اگر برگردد ز تو او را در راهی.
الهی! کدام زبان به ستایش تو رسد، کدام خرد صفت تو برباید، کدام شکر با نیکوکاری تو برابر آید؟ کدام بنده به گزاردِ عبادت تو رسد؟
الهی! از ما هر کرا بینی معیوب بینی، هر کردار که بینی همه با تقصیر بینی، با اینهمه، نه باران بر می باز ایستد، نه جز گل کرم میروید، چون با دشمن به سخط به چندین بری، پس سود پسندیدگان را چه اندازه؟ و آیین محبان را چه پایان؟ مقام عارفان را چه حد، و شادی دوستان را چه کران؟
الهی! این سوز ما امروز دردآمیز است نه طاقت بسر بردن نه جای گریز است.
الهی! این چه تیغ است که چنین تیز است، نه جای آرام و نه روی پرهیز است.
الهی! هر کس بر چیزی و من ندانم بر چه ام، بیم آن است که کی پدید آید که من کیم.
الهی! کان حسرت است این تن من، مایه ی درد و غم است این دل من، می نیارم گفت کین همه چرا بهره ی من نه، دست رسد مرا بر معدن چاره ی من.
الهی! من به قدر تو نادانم، و سزای ترا ناتوانم، در بیچارگی خود سرگردانم و روز به روز در زیانم، چون منی چون بود، چنانم، و از نگریستن در تاریکی به فغانم، که خود بر هیچ چیز هست اما ندانم، چشم به روزی دارم که تو مانی و من نمانم، چون من کیست؟ گر آن روز ببینم ور ببینم به جان فدا آنم.
الهی! بود من بر من تاوان است، تو یک بار بود خود بر من تابان. الهی! مصیبت من بر من گران است، تو رود جود خود بر من باران.
الهی! جرم من زین حلم تو پنهان است، تو پرده ی عفو خود بر من گستران.
الهی! ار زبان محبت خاموش است، حالش همه زبانست، ور جان در سر دوستی کرد، شاید که دوست او را به جای جانست، غرق شده آب نبیند که گرفتار آنست و به روز چراغ نیفروزند که خود چراغِ جهانست.
الهی! هرچه مرا از دنیا نصیب است، به کافران ده، و آنچه مرا از عقبی نصیب است، به مؤمنان ده، مرا در این جهان یاد و نام تو بس و در آن جهان دیدار و سلام تو بس.
الهی! مگر خویشتن جویم، که در ملکوت تو کمتر از تار مویم، چراغ باید که روز جویم، من این بیهوده تا کی گویم؟ به نیست هست یافتن محال است و ناشناخته جوینده بر خود وبال است، به دوگانگی یگانگی جستن گبری است، بسته مانده در طلب را شومی است، هرچه جز یکی همه هم اند، هست یکی است و دیگر از نیست کم اند.

هیچ نظری موجود نیست:

لینک باکس

اگر نیاز به شغل مناسب دارید برای یکبار هم که شده کلیک کنید، ضرر نخواهید کرد.