خرید آسان و آسوده

سایت های مورد نیاز شما

اگر نیاز به اطلاعات مختلفی دارید به سایتهای زیر رجوع کنید.

۱۳۸۷ خرداد ۲۷, دوشنبه

بخشی از مناجات نامه شیخ انصاری(قسمت یازدهم)

ای نادریافته یافته و نادیده عیان، ای در نهانی پیدا و در پیدایی نهان، یافت تو روز است که خود برآید ناگاهان، یابنده ی تو نه به شادی پردازد و نه به اندوهان، به سر بر ما را کاری که از آن عبارت نتوان.
الهی! زندگانی همه با یادِ تو، و شادی همه با یافتِ تو و جان آنست که درو شناختِ تو.
الهی! موجودِ نفس های جوانمردانی، حاضرِ دلهای ذاکرانی، از نزدیکت نشان می دهند و برتر از آنی و از دورت می پندارند و نزدیکتر از جانی، ندانم که در جانی یا خودِ جانی، جان را زندگی می باید تو آنی.
الهی! او که حق را به دلیل جوید، به بیم و طمع پرستد، و او که حق را به احسان دوست دارد، روز محنت برگردد، و او که حق را به خویشتن جوید نایافته را یافته پندارد.
الهی! عارف ترا بنورِ میداند از شعاع وجود عبارت نمی تواند، در آتش مهر می سوزد و از نار باز نمی پردازد، از کجا بازیابم آنروز که تو مرا بودی و من نبودم، تا باز آن روز رسم میان آتش و دودم، ور به دو گیتی آن روز را یابم بَر سودم ور بودِ تو دریابم به نبودِ خود خشنودم.
الهی! در سر گریستنی دارم دراز، ندانم که از حسرت گریم یا از ناز، گریستن از حسرت بهره ی یتیم است و گریستنِ شمع بهره ی ناز، از ناز گریستن چون بود؟ این قصه ایست دراز.
ای یار مهربان! بارم ده تا قصه ی درد خود به تو پردازم، و بر درگاه تو می زارم و در امیدِ بیم آمیز می نازم.
الهی! بپذیرم تا با تو پردازم، یک نظر در من نگر تا دو گیتی به آب اندازم، نه پیدا که عزتِ قدمِ رهی را چه ساخته از انواعِ کَرَم، رهی را اول قصدی دهد غیبی تا از جهانش باز برد، پس کششی دهد قُربی تا از آب و گل بازبَرَد، چون فرد شود آنگه وصالِ فرد را شاید.

جوینده ی تو همچون فردی باید آزاد ز هر علت و دردی باید
زان می نرسد به وصل تو هیچ کسی کاندر خور غم های تو مردی باید

الهی! به بهشت و حور چه نازم اگر مرا نفسی دهی از آن نفس بهشتی سازم.
الهی! در دل دوستانت نور عنایت پیداست، جانها در آرزوی وصالت حیران و شیداست، چون تو مولی کراست و چون تو دوست کجاست، هرچه دادی نشانست و آیین فرداست، آنچه یافتیم پیغامست و خلعت برجاست، نشانت بیقراری دل و غارت جانست، خلعت وصال در مشاهده ی جلال چه گویم که چون است؟
روزی که سر از پرده برون خواهی کرد دانم که زمانه را زبون خواهی کرد
گر زیب جمال ازین فزون خواهی کرد یارب چه جگرهاست که خون خواهی کرد
الهی! همه عالم ترا می خواهند، کار آن دارد که تا تو کرا خواهی، به ناز کسی که تو او را خواهی که اگر برگردد تو او را در راهی.
الهی! تو ما را ضعیف خواندی از ضعیف چه آید جز خطا، و ما را جاهل خواندی از جاهل چه آید جز جفا، تو خداوندی کریم و لطیف چه سزد جز از کرم و وفا بخشیدن عطا.
الهی! اگر در عمل تقصیر است، آخر این دل پر درد کجاست و گر در خدمت فترت است آخر این مِهر دل بجاست، ور فعل ما تباه است فضل تو آشکار است ور آب و خاک برشد بل تا برسد نور ازلی بجاست.
محنت همه در نهاد آب و گل ماست بیش از دل و گل چه بود آن حاصل ماست
الهی! تو آنی که از بنده ناسزا بینی و به عقوبت نشتابی، از بنده کفر می شنوی و نعمت از وی باز نگیری، توبت و عفو بر وی عرضه می کنی و به پیغام و خطاب خود او را باز می خوانی و گر باز آید وعده ی مغفرت می دهی که:
ان ینتهوا یغفر لهم ماقد سلف.
چون با دشمن بدکردار چنینی، چه گویم که با دوستان نیکوکار چونی؟

هیچ نظری موجود نیست:

لینک باکس

اگر نیاز به شغل مناسب دارید برای یکبار هم که شده کلیک کنید، ضرر نخواهید کرد.