خرید آسان و آسوده

سایت های مورد نیاز شما

اگر نیاز به اطلاعات مختلفی دارید به سایتهای زیر رجوع کنید.

۱۳۸۷ خرداد ۲۷, دوشنبه

بخشی از مناجات نامه شیخ انصاری(قسمت پنجم)

الهی! نه جز از شناخت تو شادی است، نه جز از یافت تو زندگانی، زنده بی تو چون مرده زندانی است، زندگانی بی تو مرگی است و زنده به تو زنده ی جاودانی است.
بی جان گردم که تو ز من برگردی ای جان جهان تو کفر و ایمان منی
الهی! اگر این آه از ما دعویست سزای آنی، ور لاف است به جای آنی، ور صدق است وفای آنی.
الهی! اگر دعویست سخن راست است ور لاف است ناز است، ور صدق است کار راست است، ار دعوی است نه بیداد است ور لاف است از آن است که دل شاد است ور صدق است، از تاوان آزاد است.
الهی! تو دانی که کدام است اگر دعوی بر کرم عرض کنی، ناز مرا ضرور است. الهی! از سه چیز که دارم در یکی نگاهکن، اول سجودی که جز تو را از دل نخاست دیگر تصدیقی که هرچه گفتی گفتم که راست، سدیگر چون باد کرم خاست دل و جان جز ترا نخواست.
الهی! نزدیک نفسِ هاءِ دوستانی، حاضرِ دل ذاکرانی، از نزدیک نشانت می دهند و برتر از آنی، از دورت می جویند و نزدیکتر از جانی، ندانم که در جانی یا جان را جانی، نه اینی و نه آنی، جان را زندگی می باید، تو آنی.
کریما! این سوز ما امروز دردآمیز است، نه طافت بسر بردن و نه جای گریز است، سر وقت عارف تیغی تیز است، نه جای آرام و نه روی پرهیز است.
لطیفا! این منزل ما چرا چنین دور است، همراهان برگشتند که این کار غرور است، گر منزل ما سرور است، این انتظار سور است و گر جز منتظر مصیبت زده است معذور است.
الهی! کشیدیم آنچه کشیدیم، همه نوش گشت چون آوای قبول. الهی! دانی که هرگز در مهر شکیبا نبودیم، و بهر کوی که رسیدیم، حلقه ی درِ دوستی گرفتیم و به هر راه که رفتیم، بر بوی تو آن راه بریدیم دل رفت مبارک باد، ور جان برود در این راه پسندیدیم.
الهی! ای دهنده ی عطا و پوشنده ی جفا، نه پیدا که پسند کو؟ او پسندیده ی چراینده ی بناها به قضا پس کوی که چرا؟
الهی! کار پیش از آدم و حواست و عطا پیش از خوف و رجاست، اما آدمی به سبب دیدن مبتلاست، خلاصه او آن کس است که از سبب دیدن رهاست، اگر آسیاء احوال است قطب مشیت بجاست.
الهی! آتش یافت با نور شناخت آمیختی و از باغ وصال نسیم قرب انگیختی باران فردانیت بر گرد بشر ریختی، با آتش دوستی آب گل سوختی تا دیده ی عارف را دیدار خود آموختی.
الهی! همه به تن غریبند و من به جان و دل غریبم، همه در سفر غریبند و من در حضر غریبم.
الهی! هر بیماری را شفاء از طبیب است و من بیمار از طبیبم، هرکرا ز قسمت بهره ی اوست و من بی نصیبم، هر دل شده ای با یاری و غمگساری است و من بی یار و غریبم.
همه شب مردمان در خواب و من بیدار چون باشم غنوده هر کسی با یار و من بی یار چون باشم
الهی! عنایتت کوه است و فضل تو دریاست، کوه کِی فرسود و دریا کِی کاست؟ عنایت تو کی جُست و فضل تو کی وا خواست؟ پس شادی یکی است که دوست یکتاست.
الهی! نه دیدارِ ترا بهاست و نه رهی را صحبت سزاست، و نه از مقصود ذره ای در جان پیداست، پس این درد و سوز در جهان چراست؟ پیداست که بلا را در جهان چند جاست، این همه سهم است اگر روزی باین خار خرماست.

هیچ نظری موجود نیست:

لینک باکس

اگر نیاز به شغل مناسب دارید برای یکبار هم که شده کلیک کنید، ضرر نخواهید کرد.