خرید آسان و آسوده

سایت های مورد نیاز شما

اگر نیاز به اطلاعات مختلفی دارید به سایتهای زیر رجوع کنید.

۱۳۸۷ خرداد ۲۷, دوشنبه

بخشی از مناجات نامه شیخ انصاری(قسمت ششم)

الهی! از کرم همین چشم داریم و از لطف تو همین گوش داریم، بیامرز ما را که بس آلوده ایم به کِردِ خویش، بس درمانده ایم به وقت خویش، بس مغروریم به پندار خویش، بس محبوسیم در سزای خویش، دست گیر ما را به فضل خویش، بازخوان ما را به کَرَم خویش، بار ده ما را به احسان خویش.
آه از روزِ بَتَری، فریاد از دردِ واماندگی.
الهی! چه سوز استاین که از بیم فوت تو در جان ما، در عالم کسی نیست که ببخشاید بروز زمان ما.
الهی! دلی دارم پر درد و جانی پر ز حیر، عزیز دو گیتی این بیچاره را چه تدبیر، جوهری است بر خاک اوفتاده، میان راه، عالم از قیمت آن جوهر نا آگاه، صاحب دولتی بسر آن رسید ناگاه، پادشاهی جاوید یافت بی طبل و کلاه، از قیمت آن جوهر بر راه چیزی نکاست، قیمت آن جوهر هم که وی بود بجاست، نور جوهر کرا تابان است؟
آنرا که عنایت معلوم است گله برجاست، ابتداء به بر کی کرد، و از آغاز این کار که خواست؟ درخت مهر که کشت و سرای دوستی که آراست؟پس با چندین لطف این بد اندیشی چراست؟ روز خریداریعیب می دید و گفت که رواست.
الهی! اینهمه شادی از تو بهره ی ماست، چون تو مولی کراست؟ و چون تو دوست کجاست و به آن صفت که تویی، از تو جز این نه رواست و تا می گویی که این خود نشان است و آیینِ فرداست، این پیغامست و خلعت برجاست، صبر را چه روی آرام و چه خاست.
روزی که سراپرده برون خواهی کرد دانم که زمانه را زبون خواهی کرد
گر زیب و جمال ازین فزون خواهی کرد یارب چه حکم هاست که چون خواهی کرد
الهی! یاد تو میان دل و زبان است و مهر تو میان سر و جان، یافتِ تو زندگانیِ جان است و رستخیز نهان، ای ناجسته یافته و در یافت نادریافته یافت تو روز است که خود برآید ناگاهان، او که ترا یافت نه به شادی پرداز و نه به اندهان.
الهی! تا آموختنی را آموختم و آموخته را جمله بسوختم، انداخته را برانداختم و اندوخته را بیندوختم، نیست را بفروختم تا هست را بیفروختم.
الهی! تا یگانگی بشناختم در آرزوی شادی بگداختم کِی باشد که گویم پیمانه بیانداختم؟ و از علایق واپرداختم و بود خویش جمله درباختم.
کی باشد کین قفس بپردازم در باغ الهی آشیان سازم
الهی! گاه می گویی که فرود آی و گاه می گویی که گریز، گاه فرمایی که بیا و گاه گویی که بپرهیز!
خدایا! نشان قربت است این؟ یا محض رستاخیز؟ هرگز بشارت ندیدم تهدیدآمیز.
ای مهربانِ بردبار! ای لطیف و نیک یار، آمدم به درگاه خواهی به ناز دار و خواهی خوار.
الهی! کانِ حسرت است این دلِ من! مایه ی درد و غم است این تنِ من.
الهی! نیازم گفت که اینهمه چرا بهره ی من؟ نه دست رسدبه معدنِ چاره ی من.
الهی! تا مهر تو پیدا گشت، همه ی مهرها جفا گشت، و تا بر تو پیدا گشت، همه ی جفاها وفا گشت.
الهی! ما نه ارزانی بودیم تا ما را برگزیدی و نه ناارزانی بودیم که به غط گزیدی، بلکه بخود ارزانی کردی تا برگزیدی و بپوشیدی عیب که می دیدی، حبّذا روزی که خورشیدِ جلالِ تو بما نظری کند. حبّذا وقتی که مشتاق از مشاهده ی جمال تو ما را خبری دهد، جان خود طعمه سازیم بازی را که در فضای طلب تو پروازی کند، دلِ خود را نثار کنم محلی را که بر سر کوی تو آوازی دهد.
الهی! نصیب این بیچاره از این کار همه درد است، مبارک باد که این درد مرا سخت درخور است. بیچاره آنکس که از این درد فرد است، حقا که هرکه بدین درد ننازد ناجوانمرد است.

هیچ نظری موجود نیست:

لینک باکس

اگر نیاز به شغل مناسب دارید برای یکبار هم که شده کلیک کنید، ضرر نخواهید کرد.