خرید آسان و آسوده

سایت های مورد نیاز شما

اگر نیاز به اطلاعات مختلفی دارید به سایتهای زیر رجوع کنید.

۱۳۸۷ خرداد ۶, دوشنبه

كوتاه از ميان آثار شما

باران عشق
الهي، در اين كوير تشنه باران از تو تنها يك
تمنا دارم، اين كه باران عشقت را بر سرما محرومان بباران، در اين وادي غربت، من به چه كسي
جز ذات پر امنيتت پناه برم؟ تو تنها پناهگاه
دل شكستگان و غم ديدگاني. پس بارالها مرا
از درگاه مقدس خويش مران و غم دلم را
با رحمت و مهرباني ات پاك كن. گرچه
بنده مخلصي نبودم، اما دوست دارم تا آن
لحظه كه دنيا باقي است، تو را ستايش كرده و به درگاهت روي آورم. مي دانم كه مهرباني ات آن قدر بي انتهاست كه حتي بنده گنه كار خويش را از ياد نمي بري و به خود وا نمي گذاري.
سمانه قرباني
هيچ كس تنهايي قناري را نمي فهمد
آدم ها زندگي مي كنند بي آن كه بدانند زندگي چيست؟ به خواب مي روند و شايد خواب قناري گمشده بهار را مي بينند كه در آسمان زيباي رهايي پرواز مي كند و صبح در تعبير خوابشان مي گويند: «اين فقط خواب يك قناري بود» و خوب مي دانند كه خودشان نيز در همسايگي قناري هاي در قفس زندگي مي كنند، ولي افسوس كه هيچ كس تنهايي قناري هاي در قفس را نمي فهمد.
محبوبه اسكندري
شرمندگي آب
آب چه دليلي براي ماندن دارد؛ به چه اميدي براي سيراب كردن خاك هاي ترك خورده حركت كرده و دانه هاي تشنه را براي رشد كردن سيراب كند؟
وقتي شيرخواره امام حسين (ع) حتي زبان بيان تشنگي را هم نداشت و فقط چشم بود و خيرگي و اشك و فرياد كه نه!! چه مي گويم مگر فقط آب است كه شرمنده است كه فرياد عدالت در گلو خفته است و مظلوميت گوشه عزلت اختيار كرده است و آب...
بتول يوسفي
خواهد آمد
هر لحظه، هر ثانيه در انتظار آمدن و از راه رسيدن، در انتظار شنيدن يك ندا، يك صدا، يك سلام، در انتظار دوباره خيسي باران.
در انتظار بوي باران، بوي يار و اميد.
كه او گفته است: خواهد آمد.
ستار حويزاوي
ناباوري
فرداي آن روز كه مادرم داشت حياط خانه مان را مي شست و پدرم داشت كارتن ها و چوب هاي حياط را جا به جا مي كرد، يك دفعه مرغ ناز من از زير چوب ها و وسايل انباري بيرون آمد. مادرم كه مرغ را ديده،مرا صدا كرد و ماجرا را گفت: اما من باور نمي كردم و مي گفتم مرغ من را گربه خورده است.
محمد حسين معين زاده 12 ساله از اهواز
فصل شادي
بهار زيباست چرا كه همه جا سرسبز مي شود و تمام درختان و گياهان و گل هاي زيبا جامه اي سبز و رنگين به تن مي كنند و با طراوت خاص خود روحي تازه و دل انگيز به موجودات زنده مي بخشد و شادي و نشاط را هديه مي دهد.
مهناز جهانشاهي

حسرت آب
عجب سرنوشتي داره اين آب! آدم دلش مي سوزه، انگار خدا سهم حسرت خوردن همه موجوداتش را يكجا قسمت آب كرده و اين آب كه بايد تا روز قيامت بار اين حسرت عظيم را به دوش بكشه، خوب كه نگاه كني مي بيني بعضي وقتا يادآوري اون لحظه براي آب آنقدر سخته كه تمام وجودش به درد مي آد و از روي ناراحتي آنچنان خودش را به سنگ هاي عظيم الجثه ساحل مي زنه كه آدم از نگاه كردنش هم وحشت مي كنه، نه يك بار و نه دوبار بلكه بارها و بارها، آنقدر سر و صورت خود را به اين سنگها مي كوبه كه از حال مي ره و يواش يواش آروم مي شه و زبان به ناله مي گيره و داغ اين حسرت را زمزمه مي كنه، و اما امان از اين حسرت!
كيست اين ساقي كه بر خود پا گذاشت
آب را در حسرت لب ها گذاشت
حسن جماليان از كرج

هیچ نظری موجود نیست:

لینک باکس

اگر نیاز به شغل مناسب دارید برای یکبار هم که شده کلیک کنید، ضرر نخواهید کرد.